مالک بن انس - فقیه معروف مدینه و یکی از امامهای چهارگانه اهل سنت – سالی در سفر حج همراه امام صادق (ع) بود . به میقات رسیدند و هنگام پوشیدن لباس احرام و تلبیه گفتن – یعنی ذکر معروف « لبیک اللهم لبیک » - رسید . دیگران طبق معمول این ذکر را به زبان آوردند و گفتند . مالک متوجه امام شد ، دید حال امام منقلب است ، همینکه می خواهد این ذکر را بر زبان آورد هبجانی به امام دست می دهد و صدا در گلویش می شکند، و چنان کنترل خویش را از دست میدهد که می خواهد بی اختیار از مرکب به زمین افتد . مالک جلو آمد و گفت :« یابن رسول الله ، چاره ای نیست هر طور هست این ذکر را بگویید » .
امام فرمودند :
" ای پسر ابی عامر ! چگونه جسارت بورزم و به خود جرأت بدهم که لبیک بگویم ؟ لبیک گفتن به معنای این است که خدایا تو مرا به آنچه می خوانی با کمال سرعت اجابت می کنم و همواره آماده به خدمتم . با چه اطمینانی با خدای خود این طور گستاخی کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفی کنم ؟ اگر در جوابی گفته شود « لالبّیک » ان وقت چه کار کنم . "
داستان راستان شهید مطهری به نقل از بحارالانوار ج 11 ص 109
امام صادق (خ) جامه زبر کارگری بر تن و بیل بر دست داشت و در بوستان خویش سرگرم بود .
چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود . در این حال ، ابو عمروشیبانی وارد شد
و امام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد . پیش خود گفت ، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته
و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبود و از روی ناچاری خودش دست به کار شده . جلو آمد و
عرض کرد : « این بیل را به من دهید ، من انجام می دهم . »
داستان راستان ج1 ص 125
خود آگاهی از دل آشفته و احوال ما
بخت ما شد واژگون از کثرت اعمال ما
ای عزیز جان و دل ، بگذشت در هجران تو
روز ما و هفته ما ، ماه ما و سال ما
در همه عالم نباشد غیر توما را امید
ای امید ناامیدان رحم کن بر حال ما
گر چه ما شرمنده ایم از تو ولی از لطف تو
صحبت از روز وصال توست قیل و قال ما
بال و پر باید که پرواز سر کویت کنیم
ز آتش هجر تو آخر سوخت پر و بال ما
تا به کی وابسته بود بر بیگانگان
کی رسد عهد تو و ایام استقلال ما؟
درمیان فتنه آخر زمان چون « ملتجی »
مانده ایم آخر بیا یکدم به استقبال ما
خود آگاهی از دل آشفته و احوال ما
بخت ما شد واژگون از کثرت اعمال ما
ای عزیز جان و دل ، بگذشت در هجران تو
روز ما و هفته ما ، ماه ما و سال ما
در همه عالم نباشد غیر توما را امید
ای امید ناامیدان رحم کن بر حال ما
گر چه ما شرمنده ایم از تو ولی از لطف تو
صحبت از روز وصال توست قیل و قال ما
بال و پر باید که پرواز سر کویت کنیم
ز آتش هجر تو آخر سوخت پر و بال ما
تا به کی وابسته بود بر بیگانگان
کی رسد عهد تو و ایام استقلال ما؟
درمیان فتنه آخر زمان چون « ملتجی »
مانده ایم آخر بیا یکدم به استقبال ما