ایشان شب جمعه ای برای برای بعضی از حوائج قلبیه بدون اطلاع رفقا از مدرسه رفته بودند به سرداب مقدسه و مشغول توسل به وجود مبارک صاحب المر (عج) بودند.شمعی همراه داشتند روشن نمودند و زیارت ناحیه مقدسه را می خواندند. به مجرد روشن نمودن شمع شخصی از سنی ها احساس نمود که در سرداب مقدس کسی هست و از باب طمع به مال و عداوت مذهبی ، آمد به سرداب و آلت قتاله که چاقو یا خنجر باشد همراه داشت بر ایشان حمله کرد و کانّه ایشان به خاموش کردن چراغ ملهم شدند و هراسان از هول جان به اطراف می دویدند.
شخص سنی هم ایشان را تعقیب می کرد تا عاقبت در تاریکی عبای ایشان را گرفت و در آن حال اضطرار حقیقی ، بی اختیار عرض کردند « یا صاحب الزمان » . همان لحظه شخص ثالثی در آن تاریکی در سرداب پیدا شد و صیحه ای بر آن سنی زد که افتاد. بعد خود ایشان هم از شدت ترس حال غش و ضعف پیدا کرد. پس به حال آمد و دید که سر ایشان در دامن کسی است که در کمال ملاطفت ایشان را به حال آورده پس از چشم باز کردن دید ... ....
با ارسال آثار و داستانهای خود برای ما آثارتان با نام خودتان در وبلاگ قرار می گیرد
علی ( ع) هنگامی که به سوی کوفه می آمد وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور می کند به استقبالش شتافتند ، هنگامی که مرکب علی به راه فتاد آنها در جلوی مرکب شروع کردند به دویدن . علی آنها را طبید و پرسید " چرا می دوید، این چه کاری است که می کنید ؟ "
این نوعی احترام است که ما نسبت به امرا و افرد مورد احترام خود می کنیم . این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.
علی (ع) فرمود : این کاری که شما می کنید شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می کشاند . همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار می کند خودداری کنید . بعلاوه این کارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد ؟
زهرا جان چه کنم دلت باز بشه غمات فراموش بشه
پسرعمو بعد وفات پدرم رسول الله بلال اذان نگفته دوست دارم بلال یه بار دیگه بلال اذان بگه به یاد خوش زندگی صدای بلال را بشنوم .
امیر المؤمین سراغ بلال را می گیرد .
ای بلال
بله یا امیر
بلال دوست دارم اذان بگی
آقا جان علی جان شما می دانید که بعد از وفات رسول الله من عهد کردم اذان نگم مگر اینکه شما را در منبر و محراب ببینم . آقا آیا امر شماست یا علی
نه بلال زهرا خواسته اذان بگی
سمعا و طاعتا حالا که زهرا خواسته جانم فدای زهرا
همه مردم جمع شدند ، بلال مگه " الله اکبر ، الله اکبر "
حسنین دویدند خونه ، می شنوی مادر بلال اذان میگه "الله اکبر ، الله اکبر "
گفت برید بچه ها برید سجاده بابام رسول الله را بیاورید گوشه حیاط پهن کنید ، فضه تو هم بیا بالین منو بگیر گوشه حیاط ببر
یا امام زمان از اینجا به زهرا
زهرا جان شما که جوان بودید چرا به فضه ی پیرزن گفتید پهلومو بگیر
هر کی گوش دل داسته باشه می شنوه
خانم می گه آخه من پهلوم شکسته
" اشهد ان لا اله الا الله " ناله زهرا بلند شد درو دیوار مسجد گریانند
" اشهد ان لا اله الا الله " اما آقا جان غل غله آنجا بپا شد که بلال نام رسول الله را آورد .
بلال میگه در خونه مولا باز شد دو تا آقازاده ی زهرا بیرون آمدند هی با دست اشاره می کنند بلال بسه دیگه بلال دیگه اذان نگو بلال
بلال اگر اذانتو تمام کنی می ترسیم ما بی مادر بشیم ...
بلال میگه من اذانمو تمام نکردم از مدینه بیرون رفتم .در عالم رویا شرفیاب شدم خدمت رسول الله
رسول خدا میگه : بلال تو که بی وفا نبودی بلال
چر آقا جان ؟
بلال زهرای من در این دنیا دلشو به اذان تو خوش کرده بود چرا اذونتو تمام نکردی .؟
بلال میگه اومدم مدینه رفتم محله بنی هاشم اون در نیم سوخته را به صدا در آوردم حسنین درو باز کردند. بله بلال چه می خواهی ؟
آقا زاده ها اومدم اگه مادرتون دلش می خواد براشون اذان بگم .
این دوتا آقا زاده سر به دیوار گذاشتند ..بلال دیرآمدی دیر آمدی دیر آمدی
..... بلال چند روزه بدن مادرمون و به خاک سپردیم ....
آورده اند که فقیهی دختری داشت بغایت زشت بجای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود
زشت باشد دبیقی و دیبا که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند . آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سر ندیب آمده بود که دیده نابینا روشن همی کرد . فقیه را گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد . شوی زن زشت روی نابینا به
باقر یعنی شکافنده . به آن حضرت باقرالعلوم می گفتند یعنی شکافنده دانشها
مردی مسیحی ، به صورت سخریه و استهزاء کلمه باقر را تصحیف کرد به کلمه بقره – یعنی گاو – و به آن حضرت گفت تو گاو هستی .
امام بدون اینکه از خود ناراحتی نشان دهند و اضهار عصبانیت کنند با کمال سادگی گفتند نه من بقر نیستم من باقرم .
مسیحی ادامه داد تو پسر زنی هستی که آشپز بود .
امام باقر – شغلش این بود عار و ننگی محسوب نمی شود.
مسیحی * مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود
امام باقر فرمودند : اگر این نسبتها که به مادرم می دهی راست است ، خداون او را بیامرزد و از گناهش بگذرد . ولی اگر نادرست و دروغ است خدا از گناه تو بگذرد که دروغ وافترا بستی .
مشاهده این حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد کفی بود تا انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند و مسلمان شود .
منبع " داستان راستان استاد شهید مطهری "
به هر که در انجماد افکار متحجّر ؛ زبانش سنگ شده است ودلش یخ بسته و نگاهش به مومیدی گراییده هدیه را مشعلی شعله ور عطا کن ! باشد که از نور و گرمای جانبخش آن دل و دوست زبانش به بار نشیند و به کاروان صلاح و سداد پیوندد و حلقه ولایت در گوش ؛ با پرده نشینان پهنه ملکوت از عشق حضرت دوست سرمست چون شعله نو زاید و کمال افزاید .
چنین باد !
تقی متّقی
مردی از انصار خدمت رسول اکرم (ص) آمد و سؤال کرد :" یا رسول الله ‘ اگر جنازه شخصی در میان باشد که باید تشییع و سپس دفن شود و همچنین مجلس علمی هم باشد که هر دو همزمان باشند و شرکت در یکی میسر باشد شما کدام را می پسند ید ؟ "
رسول اکرم (ص) فرمودند :« اگر افراد دیگری باشند که تشییع جنازه کنند من مجلس علم را خواهم رفت . همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه ، ازهزار عیادت بیمار ، از هزار شب عبادت ،از هزار روز روزه،از هزار درهم تصدق ، از هزار حج غیر واجب و از هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا ؟ مگر نمی دانی بوسیله علم است که خدا اطاعت می شود. و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت می گیرد . خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همانطور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است »
داستان راستان
استاد شهید مطهری