قال الله الحکیم : (ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون |
(مالک اشتر) روزى از بازار کوفه مى گذشت با لباسى از کرباس خام و به جاى عمامه از همان کرباس بر سر داشت و به شیوه فقراء عبور مى کرد. یکى از بازاریان بر در دکانش نشسته بود، چون مالک را بدید به نظرش خوار و کوچک جلوه کرد و از روى استخفاف کلوخى (15) را به سوى او انداخت . |
در ایامى که امیرالمؤ منین علیه السلام زمامدار کشور اسلام بود، اغلب به سرکشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذکراتى مى داد. |
(خزیمة ابرش ) پادشاه عرب بدون مشورت پادشاه روم که از دوستان صمیمى وى بود کارى انجام نمى داد رسول را به نزد او فرستاد، و از او درباره فرزندانش مشورت و نظر خواست او در نامه اش نوشت : من براى هر یک از دختران و پسران خویش مالى زیاد و ثروتى فراوان قرار دادم که بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در این کار چیست ؟ |
(نعیمان بن عمرو انصارى ) از قدماى صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و مردى مزاح و شوخ بوده است نوشته اند: روزى عربى از عشایر به مدینه آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانید و به مسجد وارد شد و به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله رسید. |
قال الله الحکیم : (انک لعلى خلق عظیم .
در حقیقت تو اى پیامبر صلى الله علیه و آله بر نیکو خلقى عظیم آراسته اى ) (6)
قال رسول الله صلى الله علیه و آله بعثت لاتمم مکارم الاخلاق .
من براى تکمیل اخلاق نیک مبعوث شده ام (7)
شرح کوتاه :
اخلاق خوب در دنیا جمال انسان است و موجب گشایش و سرور در آخرت است . بوسیله آن دین صاحبش کامل ، و موجب قرب بحق مى شود هر نبى و ولى و برگزیده خدا داراى اخلاق نیک بودند، و هر مؤ منى باید براى اینکه میزان اعمالش سنگین تر باشد، به حسن اخلاق مزین شود.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: (حاتم (خاتم ) زمان ما کسى است که خوش اخلاق باشد، و سوء اخلاق صاحبش را به فشار قبر و جهنم مبتلا مى کند و در دنیا هم دوست داران کمى دارد.)
میزان شناخت افراد فقط علم یا پول یا ریاست نیست ، بلکه صفات پسندیده ایست که دارنده آن نزد حق مقبول و نزد خلق ممدوح و ممتاز مى باشد(8)
نام کتاب : یکصد موضوع 500 داستان
مؤ لف : سید على اکبر صداقت
مالک بن انس - فقیه معروف مدینه و یکی از امامهای چهارگانه اهل سنت – سالی در سفر حج همراه امام صادق (ع) بود . به میقات رسیدند و هنگام پوشیدن لباس احرام و تلبیه گفتن – یعنی ذکر معروف « لبیک اللهم لبیک » - رسید . دیگران طبق معمول این ذکر را به زبان آوردند و گفتند . مالک متوجه امام شد ، دید حال امام منقلب است ، همینکه می خواهد این ذکر را بر زبان آورد هبجانی به امام دست می دهد و صدا در گلویش می شکند، و چنان کنترل خویش را از دست میدهد که می خواهد بی اختیار از مرکب به زمین افتد . مالک جلو آمد و گفت :« یابن رسول الله ، چاره ای نیست هر طور هست این ذکر را بگویید » .
امام فرمودند :
" ای پسر ابی عامر ! چگونه جسارت بورزم و به خود جرأت بدهم که لبیک بگویم ؟ لبیک گفتن به معنای این است که خدایا تو مرا به آنچه می خوانی با کمال سرعت اجابت می کنم و همواره آماده به خدمتم . با چه اطمینانی با خدای خود این طور گستاخی کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفی کنم ؟ اگر در جوابی گفته شود « لالبّیک » ان وقت چه کار کنم . "
داستان راستان شهید مطهری به نقل از بحارالانوار ج 11 ص 109